قلب سنگی
پارت 3
رفتم داخل و دنبال همون خانوم راه افتادم رفتیم از پله ها بالا که جلوی یه در مشکی وایستادیم که همون خانوم که احتمال زیاد خدمتکاره در اتاقو زد بعد از چند ثانیه صدای یه مرد اومد که گفت:بیا تو
خدمتکار:ارباب یه خانوم اومدن با شما کار دارن
جونگکوک:بگو بیاد تو
خدمتکار درو برام باز کرد و بعد خودش رفت رفتم داخل که با یه پسر خوشگل که به صندلی تکیه داده بود و با اخم کمرنگ و جذابی به برگه های توی دستش خیره شده بود
با صدای تقریبن بلندی گفتم:آقای جئون شمایید؟
هنوزم نگاهش به برگه ها بود
جونگکوک:بله بفرمایید
رفتم رو صندلی جلوی میزش نشستم که نگاهشو از برگه ها گرفت سمت من خیلی سرد بهم نگاه میکرد یکم ترسناک بود در حال نگاه کردن بهش بودم که گفت:تموم نشد؟
واییی من چرا بهش خیره شدم سری نگاهمو از روش برداشتم و به میز خیره شدم
ا/ت:ببخشید من اومدم برای کار توی روزنامه ها دیدم نیاز به خدمتکار دارید آقای جئون
جونگکوک:از امروز کارتو شروع میکنی ولی...
مکس کوتاهی کرد و بهم خیره شده بود که منم نگاهم رفت سمتش با کمی اخم و همون نگاه سردش گفت:اگه کوچیک ترین خطایی ازت ببینم جونتو ازت میگیرم
دروغ چرا یکم ترسیدم با صدای تقریبن آرومی گفتم:چشم
نگاهشو دوباره داد سمت برگه های توی دستش و گفت
جونگکوک:میتونی بری
بلند شدم برم که گفت:از آجوما لباس بگیر و کارتو شروع کن قوانین اینجارم به زودی یاد میگیری
مرتیکه پرو چی گفت الان هم میگه اگه خطایی کنی میکشمت هم میگه قوانینو به مرور زمان باید یاد بگیرم یعنی چی آخههه من آدم پرو و مغروریم حقیقتن ولی چجوری جلوی این انقد آروم شده بودم و نریدم بهش هوفف ولش
رفتم طبقه پایین آجومایی که میگفت فک کنم همون خانومیه که درو برام باز کرد بزار برم پیشش و لباس ازش بگیرم
پیداش کردم و رفتم پیشش
ا/ت:آجوما آقای جئون گفتن بهتون بگم لباس بهم بدید
بهش میخورد آدم خوبی و مهربونی باشه
رفتم داخل و دنبال همون خانوم راه افتادم رفتیم از پله ها بالا که جلوی یه در مشکی وایستادیم که همون خانوم که احتمال زیاد خدمتکاره در اتاقو زد بعد از چند ثانیه صدای یه مرد اومد که گفت:بیا تو
خدمتکار:ارباب یه خانوم اومدن با شما کار دارن
جونگکوک:بگو بیاد تو
خدمتکار درو برام باز کرد و بعد خودش رفت رفتم داخل که با یه پسر خوشگل که به صندلی تکیه داده بود و با اخم کمرنگ و جذابی به برگه های توی دستش خیره شده بود
با صدای تقریبن بلندی گفتم:آقای جئون شمایید؟
هنوزم نگاهش به برگه ها بود
جونگکوک:بله بفرمایید
رفتم رو صندلی جلوی میزش نشستم که نگاهشو از برگه ها گرفت سمت من خیلی سرد بهم نگاه میکرد یکم ترسناک بود در حال نگاه کردن بهش بودم که گفت:تموم نشد؟
واییی من چرا بهش خیره شدم سری نگاهمو از روش برداشتم و به میز خیره شدم
ا/ت:ببخشید من اومدم برای کار توی روزنامه ها دیدم نیاز به خدمتکار دارید آقای جئون
جونگکوک:از امروز کارتو شروع میکنی ولی...
مکس کوتاهی کرد و بهم خیره شده بود که منم نگاهم رفت سمتش با کمی اخم و همون نگاه سردش گفت:اگه کوچیک ترین خطایی ازت ببینم جونتو ازت میگیرم
دروغ چرا یکم ترسیدم با صدای تقریبن آرومی گفتم:چشم
نگاهشو دوباره داد سمت برگه های توی دستش و گفت
جونگکوک:میتونی بری
بلند شدم برم که گفت:از آجوما لباس بگیر و کارتو شروع کن قوانین اینجارم به زودی یاد میگیری
مرتیکه پرو چی گفت الان هم میگه اگه خطایی کنی میکشمت هم میگه قوانینو به مرور زمان باید یاد بگیرم یعنی چی آخههه من آدم پرو و مغروریم حقیقتن ولی چجوری جلوی این انقد آروم شده بودم و نریدم بهش هوفف ولش
رفتم طبقه پایین آجومایی که میگفت فک کنم همون خانومیه که درو برام باز کرد بزار برم پیشش و لباس ازش بگیرم
پیداش کردم و رفتم پیشش
ا/ت:آجوما آقای جئون گفتن بهتون بگم لباس بهم بدید
بهش میخورد آدم خوبی و مهربونی باشه
- ۴.۶k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط